زندگی عجب بازی غریبی دارد
می آیی و دل می دهی و دل می بازی
دوست می داری و دیگر هیچ…..
این چه شوری است که در دل برپا می شود
و آتش می زند خرمن دل را ……..
احساس نمی کنی باور نداری که به یکدیگر عادت کرده ایم
گویی دیر زمانی است که یکدیگر را می شناسیم
آری امروز به صراحت عنوان می کنم که دل در گرو تو دارم
نمی خواستم از رازم آگاه شوی اما تو خود نیز می دانی که
به یکدیگر محتاجیم تو در آن سوی مرزها و من تنها و غریب
در این سو …
گویی نیرویی مرموز مرا به حرکت وا می دارد
می خواهم بسویت بیایم آیا تو نیز مانند من این چنین آشفته ای؟
زندگی همینه دوست من.و غیر از این، شگفتی های دیگه ای هم داره که هر چه جلوتر میری بیشتر مبهوتشون میشی.
نوشته هات لطیف هستند. دوست دارم باز هم بخونمشون. فقط کاش این متن آخرت رو کمی پررنگ تر می نوشتی.
موفق باشی.
سلام
از لطفتون ممنونم بله و شیرینی زندگی هم به همینه به رخدادهای غیر قابل تصورش
از راهنماییتونم ممنونم
زندگی؟!!!
واژه غریبی ست.
سلام
اما غریبتر عشق و دلدادگی است ولی نه اما عشق زمینی که حصولش تنها
درد و درماندگی است