غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

زندگی عجب بازی غریبی دارد

می آیی و دل می دهی و دل می بازی

دوست می داری و دیگر هیچ…..

این چه شوری است که در دل برپا می شود

و آتش می زند خرمن دل را ……..

 

احساس نمی کنی باور نداری که به یکدیگر عادت کرده ایم

گویی دیر زمانی است که یکدیگر را می شناسیم

آری امروز به صراحت عنوان می کنم که دل در گرو تو دارم

نمی خواستم از رازم آگاه شوی اما تو خود نیز می دانی که

به یکدیگر محتاجیم تو در آن سوی مرزها و من تنها و غریب

در این سو …

گویی نیرویی مرموز مرا به حرکت وا می دارد

می خواهم بسویت بیایم آیا تو نیز مانند من این چنین آشفته ای؟

نظرات 2 + ارسال نظر
اورانیا جمعه 30 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:41 ق.ظ http://ourania.blogsky.com

زندگی همینه دوست من.و غیر از این، شگفتی های دیگه ای هم داره که هر چه جلوتر میری بیشتر مبهوتشون میشی.

نوشته هات لطیف هستند. دوست دارم باز هم بخونمشون. فقط کاش این متن آخرت رو کمی پررنگ تر می نوشتی.

موفق باشی.

سلام
از لطفتون ممنونم بله و شیرینی زندگی هم به همینه به رخدادهای غیر قابل تصورش
از راهنماییتونم ممنونم

پیمان جمعه 30 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:56 ق.ظ http://peyman59.blogsky.com

زندگی؟!!!
واژه غریبی ست.

سلام
اما غریبتر عشق و دلدادگی است ولی نه اما عشق زمینی که حصولش تنها
درد و درماندگی است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد