در هر غزل که می رسد ابراز می کنم
از عشق پاک توست که اعجاز می کنم
گلهای سرخ باغ به من دل سپرده اند
آری هوای خواندن آواز می کنم
رویای روزگار به پایان رسیده را
زیر درخت خاطره آغاز می کنم
عطر نگاه سبز تو آرام می وزد
بی اختیار پنجره را باز می کنم
با اولین نسیم نوازش پرنده وار
پوچ و بس تند چنان باد دمان...؟
مریم جان
زیبا بود و با احساس مثل همیشه
موفق باشی
باسلام
بندر چرا نمی بارد
*** نیست هیچ بارانی اینجا ***
در کنار پنجره
من
حسرت یک قطره باران
آسمانی گرم و روشن
ابر ها
در کوچ فردا
با وجودش در زمستان
آرزوی نم نم آن
بس نگاهها آسمانی
نیست هیچ بارانی اینجا
با وجود باد خشمگین
شهر پیدا نیست هر جا
گرد و خاک هم در هوایش
می پرند
حیران و ویران
در خیالم
با نگاهش
نم نم باران چه زیبا
تا بشوید شهر تشنه
نیست هیچ بارانی اینجا
موج
در ساحل چه زیبا
می نشیند روی سنگها
قایق صیاد را او
می برد
در خواب و رویا
ماهیان رنگ رنگش
در دل دریا فراوان
منتظر
از ریزش آن
نیست هیچ بارانی اینجا
(نوپا)
سلام مریم جان غزل زیبایی بود کمی از لحاظ وزنی مشکل داشت ولی غزلت از بقیه کارهات قوی تره به من هم سر بزن و نظر یادت نره عزیز