امشب می خواهم راز سرنوشتم را از نورهای سپید مهتاب بپرسم
می خواهم عاشق ترین ستاره قلبم را در وجودم بیابم و آوازم را
با تارهای دلنشین عشق طنین اندازکنم.
گمگشته من در مرزهایی دوراز دلتنگی پرسه می زند اما
افسوس که تردید من دریایی است بی کران که موجهایش
حاصل سیل اشکی است در غروبهای دلتنگی
عاشقان در این دنیا کاری نمیکنند
مگر این که میان صخره ها بنشینند
و به پژواک صدای عاشقانه خود گوش دهند
صدایی که می گوید :
< ایا تو هم به من فکر می کنی ؟
همان قدر که من به تو فکر می کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام مریم جان
خیلی قشنگ و با احساس مینویسی
شاد باشی و دل خوش
در پناه خدا