غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

پیام بهار

شکوفه های لبت بر بهار می خندد

هزار غنچه در این لا له زار می خندد

کنار بستر من بودی یاسم پیچید

ز چاک سینه گل چشم یار می خندد

بهار می رسد از دره های زنبق سرخ

عروس سبزه لب جویبار می خندد

نگاه سبز بهاری که می رسد از راه

به پاکدامنی کوهسار می خندد

پیام دلکش رنگین نو بهاران است

جوانه ای که سرشاخسار می خندد

دوباره پیکر عریان ماه درچشمت

به بخت شب زده روزگار می خندد

نیامدی و تمام شب غریب گذشت

به چشم پنجره ام انتظار می خندد

در خیال بارانی ام قطرات باران با ترنم نام تو

فرود می آید . نیمه شب است و یاد تو در

ذهن من همچون ستاره می درخشد.

چه زیباست سپیده دمی که نام خود را

از نام زیبای تو گرفته است .

اشکهایم را به رودها می سپارم

تا جاری شود به سوی دریای وجودت

وانگاه که تابش های گرم خورشید

سینه دریایی ات را گرم نماید

قطرات باران بر صفحه زندگی من و تو فرود آید