بنویس اینجا دیر گاهیست بغض ترانه ها با صدای قدم برداشتن تنهایی شکسته می شود.
بنویس پشت پنجره های غبار آلود پاییز هر روز تکرار می شود.
بنویس سهم من شمردن ثانیه ها برای به تماشا نشستن جشن پرشکوه ستاره هاست.
کاش آدم را در این ده روز عمر
این همه رنج و گرفتاری نبود
بین مردم دوستی معمول بود
راه ورسم مردم آزاری نبود
کاش اندر کتاب زندگی
مطلبی از رنج و بیماری نبود
کاش حق هر کسی محفوظ بود
دزدی و قتل وتبهکاری نبود
بود دنیا سرزمین ایمنی
فکر خونریزی و خونخواهی نبود
وقت رفتن از بار گناه
پشتها خم از گرانباری نبود
توی این ماه عزا
توی این دلشوره ها و غصه ها
تو همین ماهی که عزیز دل زهرا
قد علم کرده بود
تو همین ماهی که سرور و سالار و جدغریبم
توی کربلا فریاد کیست که مار ایاری کند سر می داد
وای خدایا کجا بودند جوانان رشید بنی هاشم
همون جوانانی که ماه از دیدنشون خجل و شرمنده می شد
ای جد غریب من
ای حسین که نام قشنگت
تمام بند بند وجودمو به لرزه در می یاره
فدای نام قشنگت بشم من
دل کوچیک من تحمل اینهمه ماتم و عزا رو نداره
آخه چه جوری خواهر عزیزت تونست غم فراغ تو رو تحمل کنه
آخه کجا بودند سیدا رشید که
جهان از به یاد آوردن اسمشون به لرزه در می یاد ؟
حالا دیگه تو این ماه غم
سیدا همونایی که از نسل و تبار تواند
یکسره سیاه پوشیدند
بذار بهت بگم نام ابولفضل همون دلاور برادر چون ماهت
شده پناه دردهای بی انتها
باز امشب آسمان گلگون گشته است
در دلم گویی که فریاد مرده است
ای دریغا پیش چشم من کربلا است
کربلا ای وای نه آنجا غم سراست
کربلا ای وادی تنهای من
ای به خون خفته ای رویای من
کو امام خوب من ای قدسیان
کو آن عزیز دل زهرای من
بغض در گلو و اشک در چشمان من
ای صد افسوس بر من و همسالان من
ای که نامت بر دل و لبهای من
تو دویدی در ره آزادگی
به چه زیبا در خون غلطیده ای
نه انگار من کس دیگرم
گویی انگار من کودکی تنها تشنه ام
این حسین است که بی سر مانده است
ای دریغا گویی که وجدان مرده است
تو مرا با خود به این صحرا آورده ای
تو مرا از وابستگی ها ببریده ای
تو برایم از نامرادی ها گفته ای
تو برایم از دلتنگیهایت گفته ای
گفته ای از بی عدالتیها گفته ای
از به خاک افتادن یاران گفته ای
باز امشب ابرها غوغا می کنند
گویی آنها از التهابی تازه سر می دهند
شب به آخر می رسد و لحظه ها تا انتظار
گویی ظهر عاشورایی دیگر از راه می رسد