غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

سکوت

پرنده ای تنها در هیاهوی رسیدن به عشق        

آرام تر از رویا رسیده تا نگاهم

و من به جرم سکوت

غریبی اش را نمی دانم

چرا باور نکردم

دلم را کجا  بردی مانی ام من

همین روزها رو به ویرانی ام من

چرا با تو دلتنگی ام را نگفتم

برای همین در پشیمانی ام من

یادمان باشد

با اینکه در وصال تو شبها گریستم                    کامم نشد میسر و بیجا گریستم

اشکم شکست گرمی بازار عشق را                از بس که همچو شمع سراپا گریستم

نیازهای....

نیازهای بلند همواره مارا بی تاب می کند . آنچه هست پست است عشق های مقدس

در جانمان شعله می کشند اما آنچه هست پاک نیست صمیمیت ندارد عظمت ندارد.

هرچه هست برای مصلحتی است هر که هست بخاطر منفعتی است.

هیچ چیز به خودش نمی ارزد . هیچ کس به خودش چیزی نیست . همه چیز و همه کس

را برای سود و فایده ای  گذاشته اند.