-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 17:06
اشکهایم را به رودها می سپارم تا جاری شود به سوی دریای وجودت وانگاه که تابش های گرم خورشید سینه دریایی ات را گرم نماید قطرات باران بر صفحه زندگی من و تو فرود آید
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 17:01
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 16:59
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 11:04
-
اگر می توانی
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 11:00
اگر می توانی مرا ببخش .عشق ما در سنگ حک شده است و قابل زوال نیست .هر روز در من عیب تازه ای پیدا می کنی فقط یک بار به من بگو من برایت چه هستم؟ .روزی دنیا داستان دل من را خواهد فهمید .دانا را به دیده ی تحقیر نگاه می کنند .چرا خورشید و باران هست. این ها همه شگفتی اند .ما درک نکردیم. با اینکه دانایان برای یاد دادن آمده...
-
بهار پر عشوه
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1384 20:27
بهار با عشوه و ناز کم کم داره از راه می رسه این بارونای دم غروبش آخ بد جوری آدمو اسیر می کنه باغچه خونمون پر شده از شکوفه های آلبالو و گیلاس درخت به ولی فقط به سبز شدن برگاش دلخوش کرده چقدر دلم می خواد زیر این بارون قدم بزنم به یاد روزهای گذشته امسال دلم یک هوای دیگه داشت هوای عاشق شدن حتی به یاد آوردن این کلمه دلمو...
-
این آوارگی
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 18:51
از من جدا گشته ای و نگاهم نمی کنی چون درد در منی و رهایم نمی کنی گم گشته ام میان رویاهای تو از این آوارگی بگو جدایم نمی کنی هر شب چو ابر می گریم آخر چرا؟ چه شد که صدایم نمی کنی؟ من پرنده مهاجر گم کرده وطنم به آسمان خویش تو رهنمودم نمی کنی امشب با همه خستگی تو را فریاد می زنم اما باز تو نگاهم نمی کنی
-
من و تو
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 17:59
کی توان فاش کنم آنچه میان من و توست زین همه سوزش و رازی که میان منو توست روز و شب با لب خاموش سخن می گویم با نگاهت بده پاسخ که زبان من و توست در زمانی که کسی مرد ره عشق نبود چشم عشاق جهانی نگران من و توست گرچه مجنون به وصال دل لیلا نرسید همه جا زمزمه عشق نهان منو توست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 19:25
-
دفتر خاطراتمو
شنبه 20 اسفندماه سال 1384 14:08
دفترخاطراتمو وا می کنم به یاد تو درمیارم ازآلبومم عکسای یادگاریتو عکساتوهی می بوسمو زل می زنم به دفترم عشق تو مونده دردلو فکرتو مونده در سرم من هنوزم دوست دارم زنجیر قفل یاد تو از دل من وا نمی شه طفلکی قلب عاشقم فکرته هرجا همیشه بعد تو روزگار من خیلی به سختی می گذره فکر نکن عاشقت یه روز عشق تو از یاد می بره من هنوزم...
-
به انتظار تو
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 14:26
-
کو یر
شنبه 13 اسفندماه سال 1384 19:42
سالهاست خا کستر نشین دل این برهوت پر کینه ام دلم همچون کویر گر گرفته ای آسمان بغض دیرینه ات را بشکن و کویر دل را از چشمه عشق سیراب کن !
-
ناله های معترض
جمعه 12 اسفندماه سال 1384 12:46
تو ای بسته نگاهت را به شیطان ببین حال مرا با چشم گریان فراموشم کن و آنگاه بنگر ندیده کس جنون و عشق جانان ولی من پا برهنه دلشکسته شدم دیوانه و لیلای حیران از اینجا تا فلک رفتم ولی تو گمان کن مانده بودم نزد یاران
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 اسفندماه سال 1384 12:36
-
نپرس از من دلیل قرب و وصلت
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 13:13
تو می پرسی زمن چونی چرایی؟ تو می جویی زمن راز نهانی نمی دانم چرا دیدم جمالت؟ نمی دانم چه بشنیدم صدایت؟ هزاران پرسش و ابهام و تشویش فکندی تو به پای این دل ریش مپرس از من دلیل قرب و وصلت مخواه از من دلیل میل و رغبت جواب مسئلت خواه از خداوند که او می داند این سر بند از بند هم او آخر فکنده راه در پیش هم او اندازد این سر...
-
این آوارگی
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 18:11
از من جدا گشته ای و نگاهم نمی کنی چون درد در منی و رهایم نمی کنی گم گشته ام میان رویاهای تو از این آوارگی بگو جدایم نمی کنی هر شب چو ابر می گریم آخر چرا؟ چه شد که صدایم نمی کنی؟ من پرنده مهاجر گم کرده وطنم به آسمان خویش تو رهنمودم نمی کنی امشب با همه خستگی تو را فریاد می زنم اما باز تو نگاهم نمی کنی
-
فرصت بده تا
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 11:12
فرصت بده تا .... کلام یاسمن ..... کاش خاموش شوی ..... کاش دقیقه ای خاموش شوی ..... کاش حرف نزنی که من این نوار را شنیده ام..... و از بر کرده ام . پس تو را به پروردگار جهانیان ، دوباره این ساز را کوک نکن * * * * ..... به پیکرت فرصتی بده تا هر شعر عاشقانه ای که می خواهد .... بگوید و هر بیتی را که می خواهد بگوید از شعر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 18:42
-
تو ای نامهربان
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 13:48
تو با من نامهربانی کردی طوری که خود نیز باورم شد تنهایم . تو با بی توجهی و با نگاه نا مهربانت قلب پرشور مرا که از عشق تو لبریز بود پاره پاره کردی. امروز بر مرگ آرزوهایم می گریم و تاریخ را شاهد می گیرم دیگر هرگز نگذارم با من این چنین کنی و بی رحمانه بر من بتازی. چه خوش باوربودم افسوس و صد افسوس . نمی دانم چگونه از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 14:23
-
نمی دانم که می دانی
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 14:21
نمی دانم که می دانی دلم در اندیشه توست دلم ماتم زده نمی دانم که می دانی دلم خون شد چرا آخر نمی آیی چرا آخر چرا آخر نمی دانم که می دانی و امشب اسرار خود با پروانه ای گفتم و او آمد بسویت نمی دانم که می دانی و او پر زد تا کنارت کنار شعله شمعت نمی دانم که می دانی من امشب تا سحر میان بغض و آه نالیدم و تو انجا با خیال راحت...
-
تصویر عشق
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 19:08
عشق مقوله ای است زیستی و دوست داشتن مسئله ای روحانی . در دوست داشتن عنصری معنوی وجود دارد. تا زمانی که عشق به دوست داشتن مبدل نگردد رنج آور خواهد بود و بیش از اینکه تو را به وجد آورد رنج و سختی را نثارت می کند. دلیل این اتفاق نیروی نهفته درعشق نیست بلکه ناتوانی تو در پالودن و استفاده از آن است . تو هیچگونه مهارتی در...
-
ای نگاهت نخی از مخمل و ابریشم
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 11:53
ای نگاهت نخی از مخمل و ابریشم چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور به همان سایه همان وهم همان تصویری که سراغش ز غزلهای خودم می گیری به همان زل زدن از فاصله دور به هم یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم به تبسم به تکلم به دلارایی تو به خموشی به تماشا به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 11:51
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 بهمنماه سال 1384 11:06
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 19:42
-
غوغای عشق
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 15:20
کاش می شد آموخت صبر کردن را در راه عشق اشک لرزان هر معشوقه را در پای عشق یا می شد که با عشوه و ناز راه می یافت در دل دلدار خویش یا که می شد فدا کرد جانت را در راه عشق در پس هر عاشقی مجنون وار می کشد قصه معشوق محزون وار عشق می برد آرامش و تنهایی دلداده اش گیسوی تابدار و مواج عشق می کند هر معشوقه ای عاشقش را محو زیبائیش...
-
گذراز کوی عشاق
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 10:03
بی یاری تو گذر از کوی عشاق هر گز نتوانم از بازی دلدار غم در سینه هر گز نتوانم گر بلبل این گلزار نگردی بی تو خزانم از بی خبری فراغ تو چون ماه نگرانم از دوری تو دیده من دگر نا ندارد در ماتم کده دل دگر صبر و قرار نتوانم چون سیل خروشانم و سنگین بر ساحل قلبت طوفان اما نتوانم من عاشق دیرینه ام و سودای تو دارم بر عشق تو...
-
وقتی چشمامو
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 20:13
وقتی چشمامو رو ی هم می ذارم تصویر تو می یاد سراغم چشمای ناز و مهربونت زل می زنه باز تو چشمام می دونم تو نگاهت یک دنیا حر ف نگفته است عزیزم دلم بی قرار عشقت انگاری باز کم آوردم بگو مهربونم کدوم راه مارو به هم می رسونه؟ تو می گی وقتی بیدار شم تو بازم می یای سراغم ؟
-
نا آشنا
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 11:39
بازهم قلبی به پایم افتاد بازهم چشمی به رویم خیره شد بازهم در گیروداریک نبرد عشق من بر قلب سردی چیره شد بازهم از چشمه لبهای من تشنه ای سیراب شد سیراب شد بازهم دربسترآغوش من رهروی درخواب شد در خواب شد بردو چشمش دیده می دوزم به ناز خود نمی دانم چه می جویم دراو عاشقی دیوانهت می خواهم که زود بگذرد از جاه و مال وآبرو او...