غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

زندگی عجب بازی غریبی دارد

می آیی و دل می دهی و دل می بازی

دوست می داری و دیگر هیچ…..

این چه شوری است که در دل برپا می شود

و آتش می زند خرمن دل را ……..

 

احساس نمی کنی باور نداری که به یکدیگر عادت کرده ایم

گویی دیر زمانی است که یکدیگر را می شناسیم

آری امروز به صراحت عنوان می کنم که دل در گرو تو دارم

نمی خواستم از رازم آگاه شوی اما تو خود نیز می دانی که

به یکدیگر محتاجیم تو در آن سوی مرزها و من تنها و غریب

در این سو …

گویی نیرویی مرموز مرا به حرکت وا می دارد

می خواهم بسویت بیایم آیا تو نیز مانند من این چنین آشفته ای؟

امروز عید غدیر

برترین و بزگترین عید شیعیان

امروز از همه طرف تبریک می شنوم

تبریک ازطرف دوستان عزیزم و ........

یاد اون روزا به خیر عزیز ترین کسم پدرم.....

ای عزیز سفر کرده یاد تو همیشه با منه

هیچ وقت فکر نمی کردم به این زودی تنهام بزاری

ولی انگار سرنوشت سر یاری نداشت

حالا 3 سال که رفتی و عزیزم حتی 1 شب نبوده

که به خوابم نیای

مهربان پدر می دونم که دعای خیرت همیشه همراه

حالا امروزتو این روز عزیز جای تو بین ما خیلی

خالی ..........

دوباره امشب منتظرم .

 

یاد تو همچون ترنم بلبلان عاشق در قلبم شوری برپا می کند

این احساس ناشناخته را گویی نمی توانم بر زبان جاری سازم

ای سپید ترین رویای شبانه ام مرادر این غربت تنها مگذار....

بگذار تا سر بر شانه های استوارت نهم و آرام گیرم.

ای زیباترین غزل زندگیم با من از کوچ پرستوان سخن مگو

با من از وصال بگو.

امشب می خواهم عاشق ترین ستاره فلبم را در وجودم  دربیابم و آوازم را با تارهای دلنشین عشق طنین انداز کنم گمگشته من در مرزهایی دور از دلتنگی پرسه  میزند اما افسوس که

تردید من دربایی است بی کران که موجهایش حاصل سیل اشکی است در غروبهای دلتنگی .

ای همه رو به تو

ای همه پنجره ها رو به تو

شهر وده آشفته آشوب تو

کوه مه آلود پر ابهام من

عشق پر آوازه گمنا م من

ای عسل از شوق تو شیرین شده

شهر شب از چشم تو آذین شده

کاش دلم پیش شما بود و بس

روزگار بد

با اینکه با این روزگار بد نمی سازم                     اما خودم را پیش تو هر گز نمی بازم

با سایه با لی که روی شا نه ام خا لی است            در حسرت تا اوج رفتن ها ی پروازم

من آسمان جل پا پتی یک لاقبا  اما                      حال تو را دارم به این سرمایه می نازم

تو قد اقیانوسهای بی در و پیکر                           اما نمی ترسم اگر لنگر بیا ندازم

تو از خیال رسیدی

تو از خیال رسیدی و تا به من برسی                    و قسمت این بوده که از خدا به من برسی

تمام زندگی را دویدم عمری                                 به انتظار تو تا کی به من برسی

کنار این تصویر غم آلود                                     نشسته ام به انتظار تو تا به من برسی

و شاید این خیال هم فریبی است                             و تو چرا اصلا تو به من برسی

و شاید تمامی این روزها دروغ گفته به من             که پشت افسوس این روزها به من برسی

چه روزها و شب ها بدون تو گذشت                       در انتظار تو تا به من برسی