غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

دوراهی

یک هفته به سرعت گذشت چند روز اول خیلی گرفته بودم ولی ازروز سوم دوباره آرامشمو به دست آوردم . دلم واقعا واسه بچه ها تنگ شده روزی چند بارازشرکت بهم زنگ می زدن و می گفتن برگرد . امروز هم یکی ازبچه ها که زیر نظر اون کارمی کنم و درواقع مدیرگروه منطقه مشتریای ماست زنگ زد و گفت خیلی بهت نیازدارم و باید برگردی فکر کنم کارشون حسابی گیر چون از شنبه یک عده دیگه ازبچه ها می رن ماموریت تو سطح کشور . رئیسمونم ابراز پشیمونی کرده و گفته که باید برگردی اصلا رفتنت هم اشتباه بود . موندم چی کارکنم دلم می خواد برگردم ولی اگه قراره دوباره همون شرایط باشه چی ؟ بچه ها می گن شرایط بهتر شده واقعا نمی دونم چی کار کنم ؟ ازطرفی یک کار دیگه هم برام پیدا شده انگاری همه می خوان من سرکار باشم !!! تا فردا صبح وقت دارم که فکر کنم ولی اول باید با رئیسمون حرف بزنم خودشم ناراحت که خواهر دوست صمیمی اش اینقدر دلخوره ...

دلم واسه محیط و صمیمیت بچه ها تنگ شده کاش این هفته هم سریع تر بگذره . امیدم فقط و فقط به خداست همون که مثل همه آدما تنهاست .

بگذاردرجایی که ناامیدی هست امید باشم

تمام شد هم چیز خیلی ناگهانی اتفاق افتاد هنوز هم باورم نمی شه کار من به این جا رسیده باشه مدتها هست که دیگه ازحال وهوای محیط کارم نمی نوشتم ولی امروز می خوام با نوشتن خودمو سبک کنم .

روزای خیلی خوبی رو تو شرکت گذروندم روزایی که تک تکشون خاطره است ولی انگاری یک روزی باید ازهمه این خاطره ها دل کندورفت ..... هنوزهم باورم نمی شه راستی چرا کارما به این جا کشید ؟؟؟؟

اواخر فروردین ماه بود که یک دختر تازه وارد به جمع ما اضافه شد یادم می یاد هیچ وقت ازرفتاروکردارش خوشم نیومد انگاری با اومدنش آرامش بچه های بازرگانی هم پرکشید و رفت .....

اینکه چه کرد و چطوری تونست بین همه اختلاف بندازه بماند ولی با چرب زبانیهایی که خاص بچه های تهرانی خیلی زود تودل رئیسمون جای محکمی بازکرد و تمام قوانیم شرکتو نقض می کرد و فقط می تونم بگم که همه رو با دهن باز می تونستی ببینی . بعداً، متوجه شدم که اون یک بیوه است کاش فقط این بود اگه بگم درعین حال با 5 نفر دوست بود خیلی غم انگیز تره چطوری یک زن می تونه اینقدر وقیح باشه ؟؟؟

بهرحال تمام حرفای ریز و درشت ما ازدهن رئیسمون تو جلسات تقل قول می شد و علامت سوال شکل می گرفت که کی این حرفا رو انتقال می ده حتی کارش به حراست کشید ولی رئیسمون بازمارو زیر سوال برد به جای اخرج اون انگاری شیطان تو شرکت ما حضور پیدا کرده بود واقعا این رئیسی که دم از دین و ایمان می زد خودش بود که این طوری ازاین زن دفاع می کرد جالبه که یکی ازدوست پسراش دستشو شکسته بود یک بارم کارش به کلانتری کشیده شده بود .

همیشه فکر می کردم این موضوعات مربوط به داستانهای تو مجلات ولی خودم انگاری یکی از نقشهای این قصه غم انگیز بودم . اکثر دخترا میونه خوبی با اون نداشتند بخصوص من که سدغیر قابل نفوذی به دورخودم داشتم و هیچ وقت به جز مواقع ضروری اونم ازجانب اون باهاش هم کلام نمی شدم . شاید این قضیه بی محلی به خلقش ناسازگارتربود.

یادم که یک بارمی خواست استعفاء بده ولی بازرئیسمون نذاشت ومارو متهم کرد که به اون اهمیت نمی دیم و کارتیمی ولی کدوم کار تیمی ایشون مرتب یا درحال گریه و زاری بودن یا با یکی ازدوستان پسرشون درحال ....

به هرحال من اعتقاد دارم که عدالت خداوند برقراره وهیچ چیز بدون نتیجه باقی نمی مونه حالا درفرصت مناسب خودش

تحمل این شرایط برای من و همه همکارام فوق العاده طاقت فرسا بود بارها تصمیم گرفتیم درمورد شرایط اخلاقی اون خانم با رئیسمون صحبت کنیم ولی انگاری نفوذش خیلی بیشتر از این حرفا بود . دیروز دریک کار تیمی همه دخترا استعفاء دادیم . هرچند که یک سال تمام زندگی من اختصاص به محیط کارم داشت و همیشه تک تک بچه ها رو به خاطر خواهم داشت ...

ولی ترجیح میدم که تو یک محیط سالم کارو زندگی کنم بیچاره آقایون شرکت که باید اونو تحمل کنند یعنی بعد این کارتیمی ما بازم تو شرکت می مونه خدا بهتر می دونه به هرحال با اینکه ازکارم راضیم ولی هنوز یک روز نگذشته خیلی دلم واسه همکارامو دوستام تنگ شده کاش زمان زودتر بگذره واسم دعا کنید تا بتونم بازهم شرایط سالمی رو برای خودم ایجاد کنم .

وقتی فایده ای نداره ....

وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه چی ؟