غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

روزتولد

امروز روزتولد من ......

صبح دیرترازمعمول بیدارشدم قراربود بیرون برم ولی بخاطربرف وسرمای زیاد نتونستم مامانم امروز ازهمیشه مهربونترچون یادخاطراتش افتاده میگه اون سال هم مثل امسال حسابی برف اومده بود وبه خاطر حکومت نظامی سردنیا اوردن من کلی مکافات کشیده منم که انگاربرای دنیا اومدن خیلی عجله داشتم توهمون ماشین دل بابامو لرزوندم .

خلاصه امروز روز خوبی بود سرصبح زود یکی ازهمکارام اس ام اس فرستادو تبریک گفت ازش پرسیدم به نظرت می ارزه که دنیا بیام فقط یک کلمه جواب داد اره

بعدم دوستام حسابی لطف کردن وتبریک گفتن هرسال با دوستام یک مهمونی کوچیک می گرفتم ولی امسال به خاطر گرفتاری بچه ها نشد احتمالا تا چند روز اینده

برادرام حسابی غافلگیرم کردن و دورازچشم من کیک خریدن واقعا برادرام خیلی ماهن تواین سرما و یخ بندون که هیچکی جرات بیرون رفتن نداره حسابی هیجان زدم کردن دلم واسه روزای افتابی لک زده البته منظورم افتاب خاصیه ......

زمان میگذره و خیلی اتفاقها می افته واقعا هیچ کس ازفردای خودش خبرنداره خدایا به خاطر تمام داشته و نداشته هام ازت ممنونم . به یادم باش به یادت هستم .