غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

تردید

هوا هنوزکم و بیش سرده ولی شورو هیجانی که بین مردم حکایت از آمدن فصلی نو رو می دهد

امشب دلم خیلی گرفته است نمی دونم چرا گاهی توزندگی اتفاقاتی روی میده که ذهنتو به بازی

ـمی گیره ! تمام بعداز ظهر تو شرکت از سردرد به خودم می پیچیدم و تلاش همکارامم بی فایده 

بود هنوز هم سردرد آزارم می ده ....

کار تو شرکت با این ساعات طولانی تقریبا زندگی عادی رو ازمن گرفته این قدر خسته می شم که

کاری به جز خواب ازم ساخته نیست ولی محیطمون به قدری صمیمی که دلتنگی هامو فراموش 

می کنم... می شه گفت تو شرکت تقریبا نازم خریدار داره رئیسمون بدجوری حوامو داره البته

بچه ها هم احترام زیادی واسم قائلند اینو مدیون رئیسمم که دوست صمیمی برادرم

چند روزقبل شخصی که مدتها به من ابراز علاقه می کردو من محترمانه ردش کرده بود م به 

سختی ازم گلایه کرد و به مغرور و خودخواه بودن محکومم کرد چیزی که تو وجودم نیست لااقل

نه واسه کسی که علاقه ای بهش ندارم دلایلمم قانعش نکرد گفت که هیچ وقت فراموشم 

نمی کنه و فقط خدا می دونه که چقدر دوسم داره از خدا می خوام که  دلش با عشقی که 

لیاقتشو داره آشنا بشه ....

نمی دونم چرا ولی به خاطر اینکه قیافم و صدام خیلی کمتر نشون می ده توجه بعضی همکارام

بهم جلب می شه ! مدتی که یک حسابدار جدید به کارخونه اضافه شده کم کم توجه اون به من 

جلب شد نمی دونم چرا ولی هربار به بهانه ای سرصحبتو باز می کرد و در تما م این مدت اینقدر

باهاش سرسنگین بودم که فکر نمی کردم علاقه ای شکل بگیره دیروز از همکارم خواسته بود که

به خانم فلانی بگو سرنمازش منو دعا کنه این مورد رو از خودمم خواست وقتی که بهش گفتم

خرجش یک شام گفت سر فرصت با من حرف می زنه ...

امروز بعد از ظهر زنگ زد و ازم خواست که شامو باهاش باشم وقتی این حرفا رو می زد خیلی جا

خوردم پس در تمام این مدت به یک چیز فکر می کرد ..منم خودمو به اون راه زدم و گفتم که شما

که هنوز جواب درخواستتونو نگرفتید ولی اصرار کرد که باهاش تماس بگیرم و منم در کمال 

خونسردی جواب رد دادم ولی کاملا سربسته و اینکه منظورشو از این دعوت نفهمیدم ولی خیلی

بهم برخورد واقعا بعضی مردها چی فکر می کنند؟

بچه ها می گن به خاطر صدای گرم منه که همرو جذب می کنه این موضوع خیلی اوقات باعث 

دردسره علاوه براون چهره من خیلی جون تر از سنم شاید باید سنمو کوچیک کنم به هر حال

نمی دونم چه رفتاری رو باید در مورد اون در پیش بگیرم بعد از   این اتفاق

تو این مدت کاملا متوجه شدم که خیلی از آدما فقط به خاطر خودشون عاشق کسی می شن

در واقع عشق مال قصه هاست وقتی با تمام وجودت به کسی علاقه مند می شی و می فهمی

که اون فقط جسمتو می خواسته در حالی که تو می خواستی روحتو تقدیمش کنی ...

عاشق شدن تو نت هم که دیگه قوز بالا قوز اصلا باور کردنی نیست

شاید زندگی خیلی سخت نباشه باید خودتو بسپری به خدا همونی که همیشه تو تنهایی

صداش زدم منو به خودم و ا نگذار ....

 

نظرات 2 + ارسال نظر
حامد پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:09 ب.ظ http://www.hamed259.persianblog.com

من نظرم را ای میل می کنم

حامد سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:00 ب.ظ

سلام به بهترن خواهر دنیا...
انشا الله سال خوبی داشته باشی و خوشبخت بشی...
مواظب خودت باش
دوستت دارم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد