غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

اگر می توانستم

اگر می توانستم هم اینک در کنارت باشم

و سر بر شانه های استوارت نهم

بی تردید خوشبخت ترین بودم

اگر می توانستم ذره ای از غم وجودت

غمی را که از من پنهان می داری

حتی ذره ای کم کنم باز هم شادترین بودم

دلبندم از تو گفتن دشوار است

و رنج تو را دیدن دشوارتر

مهربانم کاش مرا قابل هم صحبتی ات می دانستی

و وجودت را از آنچه که آزارت می دهد رهایی بخشی

فقط اگر مرا قابل می دانستی....

بگذار تا بوسه هایم را بدرقه راهت نمایم

و نگاه سوزانت را به جان پذیرا باشم

اگر می توانستم

بی تردید خوشبخت ترین بودم

می دونم که قول دادم تا زمانی که تو نخوای دیگه نمی نویسم چون برام مهمه که بدونی

بیشتر از اونی که فکرمی کنی برام ارزش داری و تنها چیزی که واسم اهمیت داره تویی….

ولی می دونی تنها با نوشتن که می تونم کمی از غم ها مو کم کنم .وقتی آرزهام و

یا دلتنگی هامو روی صفحه ای میارم انگاری کلی از سنگینی بار رو شونه هام کم می شه.

تو هفته ای که گذشت شاید یکی از تلخ ترین روزهای زندگیم بود.

روزهایی که بعد از مرگ پدرم دوباره احساس عجز و ناتوانی بدجوری عذابم می داد.

تو شنبه ای که گذشت فکر نمی کردم خداوند دوباره صبر و آرامش منو به معرض

امتحان بذاره …..

خیلی سخته که نیمه های شب یک تلفن زنگ بزنه و خبر دلهره آوری رو به توبگن.

فکر کنم حدودا ساعت دو نیمه شب بود که تلفن زنگ زد. برادر کوچکترم جواب تلفنو داد

انگاری یک بمب تو خونه منفجر شده بود همه به سمت تلفن هجوم آورده بودن و هراسان

به صحبتها گوش می دادن . خبری تاسف آور در مورد سومین برادرم .

برادری که بیش از همه یاد و خاطره پدر رو برای ما زنده می کرد. برادری که تمثیل پدر

چه از لحاظ ظاهری و چه باطنی……

احساس عجز این بدترین حالت واسه یک انسان….. زانوهام از شدت درد مچاله شده بودن

حالا بقیه چه حالتی داشتند قابل  توصیف نیست.

افسر پلیس توضیحاتی داد و فقط ما رو به آرامش دعوت می کرد و خواست هرچه سریعتر

به کلانتری مراجعه کنیم .

برادرام هراسون رفتند و این وحشت و نگرانی تا ساعت سه نیمه شب ادامه داشت تا خبر

سلامتی برادرمو دادن .

چه نا جوانمرد بودن دزدان نیمه شب که برادرمو با دست و پای بسته تو یک جای متروک

رها کردند . ….چه بی وجدان بودن  که با کارد صورت نازنینتو مورد تهاجم قرار دادن…

چه پست و حقیر بودن …..

تنها چیزی که تو اون شرایط اهمیت داشت سلامت برادرم بود که به لطف خداوند و عنایت

جد بزگوارش سفیر مرگ به جوونی اش رحم کرد.

خداوند را به خاطر عنایتی که به ما داشت شکرگذارم و امید دارم که خداوند خالق این همه

زیبائی شادی را به کانون همه چشم انتظاران برگردونه مثل ما ....

خداوندا منو و همسالان منو در مسیرامتحانات سختت قرارمده باشد که همواره راه گشای

ما باشی

شکوه های پنهانی

رفتی و در دل من معرکه بر پاست هنوز   

دیده ام ز غم عشق تو تر شور عشق تو برپاست هنوز

رفتی و بی خبری ز تو بار دگر شد افزون بر غم های من

در دل غمزده ام یاد تو بر جاست هنوز

کبوتر عشق تو ز آسمان دل من دو ر و غریب

این دلم در شب چشمانت تو گریان است هنوز

رفتی از بام دلم سوی دیار دگری

تو ببین قلب مرا عاشق و شیداست هنوز

در پی رفتن تو جام دلم چه تهی است

اشک حسرت به رخ غمزده ام پیداست هنوز             

کوه یخی

می دونی گاهی فکر می کنم تو یک کوه یخی

ولی نه حتی یک کوه یخ هم کمی که زیر آفتاب بمونه

کم کم آب می شه و دیگه از اون همه غرورش

چیزی نمی مونه ....

ولی تو انگاری هیچ وقت خیال نداری

یکمی از اون همه غرورتو پای یک ذره آفتاب آب کنی؟؟؟

کوه یخی دل به اقیانوس میده

ولی تو تا ابد با این غرورت تک و تنها می مونی......

یک حس ظریف بهم می گه تورو همین جور که هستی

باید باور کنم و بپذیرم

ولی آخه چه جوری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟