غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

دو دلداده

دو دودما ن همسنگ در جلال در ورونای زیبا که در آن می گسترانیم

صحنه خودرا کین خواهی قدیم را با ستیز تازه کشانند جایی که خون عالم

دبستان عالم را آلوده می کند.

تقدیر این چنین رقم خورده است تا از میان کینه توزان دو دلداه با ستارگان قران

دیده بر حیات گشایند و رخداد شوم و رقت بار همراه مرگشان نزاع

نیاکان را به خاک سپارد.

 

 ((رومئو و ژولیت ))

امشب می خواهم

امشب می خواهم راز سرنوشتم را از نورهای سپید مهتاب بپرسم

می خواهم عاشق ترین ستاره قلبم را در وجودم بیابم و آوازم را

با تارهای دلنشین عشق طنین اندازکنم.

گمگشته من در مرزهایی دوراز دلتنگی پرسه می زند اما

افسوس که تردید من دریایی است بی کران که موجهایش

حاصل سیل اشکی است در غروبهای دلتنگی

فصل جدید

خیلی از اوقات تو زندگی به نقطه ای می رسی که پیش خودم بهش می گم نقطه صفر.

مرزی که احساس می کنی  دیگه هیچ راه نجاتی نداری و عجز و ناتوانی مثل یک قفس آهنی

تورو دربر می گیره و انگاری حتی آه و ناله ات به گوش خودتم نمی رسه……

ولی تو اون لحظه های  ناامیدی یکی هست که به نجواهای دلت گوش می ده و تورو به

صبر دعوت می کنه.

حتما حکمتی تو کاره که که فقط خود خدا می دونه و بس.

تو زندگی آدما لحظاتی پیش می یاد که راهی برای پیدا کردن مسیر درست زندگی و فقط

یک جور آزمایش تا فصل جدیدی از زندگیت آغاز بشه.

اون وقت که زندگی با زهم زیبا می شه و دلم می خواد تو این هوا قدم بزنم و بذارم تا نسیم

منو در آغوش بکشه و وجودمو از این همه زیبائی سرمست کنم و به خاطر تمام

داشته ها و نداشته هام در مقابل معبودم سرتعظیم فرود بیاورم .