غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

آدمها را می شه از نوع نگاهی که به تو دارند شناخت .

‌آدمها یا این دسته ایند یا اون دسته ای حد وسطی وجود نداره .از نظر دوست داشتن هم شاید

نگاهشون متفاوت باشه.

وقتی با تمام وجودت به شخصی علاقمند میشوی و اون می شه تمام وجودت آیا خواسته های تو هم باید فقط و فقط خواسته های اون باشه یعنی هر چی که اون می گه و می خواد حتی اگه به نظرت درست هم نیاد به خاطر عشق و علاقه ای که به اون داری باید انجام بشه ؟؟؟؟

نمی دونم شاید خیلی ها به خاطر عشق و علاقه ای که دارند روی تمام خواسته هاشون سرپوش بذارن .

حالا سوال من اینه آخه به چه قیمتی؟ یعنی جسم خاکی ما اون قدر ارزشمنده که روح به تاراج بره؟؟؟؟؟؟

اما وقتی بین دو روح کشش و ارتباط برقرار می شه دیگه نیازها و خواسته های مادی رنگ

می بازه .

عاشق هیچ گاه به آزردن معشوقش راضی نمی شه چرا که هستی او از هستی عشقش

رنگ می گیره.

فقط یک نکته ذهن منو به خودش مشغول کرده و اون این که وقتی عاشق و معشوق به وصال هم رسیدند و عاشق از وجود معشوقش کام برد مسیر عشق تغییری پیدا می کنه یا نه ؟

آیا عشق پر شور تر می شه یا به تدریج رنگ می بازه !!!!!

اگه جواب این سوالمو بدونم بدون شک خیلی از پرده های ابهام از جلو چشمانم کنار می ره ....

کاش کسی پیدا بشه که جواب سوالمو بدونه.

سراب

من و تاریکی شب
دل و تنهایی آن گل وزیبایی آن
من و تنهایی تو
در آن نزدیکی
گل و پروانه و شمع
چشمه روشنی از آب ودرختان بلند
و تو آن شمعی و من پروانه و گل احساس من است
که به جان پروردم
چشمه جاری گرد پروانه و شمع به خیالی که نسوزد جنگل و نماند تنها
چه زیباست پرپروانه و شمع
پر پروانه و آتش که به یک رنگ شدند
واز آن زیباتر شعله آتش جنگل که ز شمع پر پروانه گرفت
چشمه اکنون تنهاست
درختان خوشحال که در این بزم شدند
وپس از چند صباحی که گذشت شعله از شور افتاد
بزم هم پایان یافت
ناگهان باد وزیدن بگرفتImage
 hosting by TinyPic
ودگر هیچ از این بزم نماند
جز سیاهی و سراب جاری
و کنارش گل پژ مرده عشق
در آن نزدیکی
من و تنهایی من
تو و تنهایی تو که پر از رسواییست
من به پروانه چنین می گویم که مرو در پی شمعی تو دگر
تو با شمع چنین می گویی
پر پروانه مسوزان که دلت می سوزد
و در اینجا گل پژ مرده چنین می گوید
«عشق همچون رویاست که سرابی باقیست»

بر حذر باش از این ویرانگی

آرام آرام چون بلوری شرمگین

ظریف و مقدس

گرم و پر تپش

در قلبت جای می گیرم

برحذر باش مرامشکنی

زیرا

به گونه ای می پروری ام

که با گوشت و پوست و روحت یگانه می گردم

آنگاه که HydroForum® Group

جداره نازک لرزانم

از بی وفایی ها و فاصله ها ترک بر دارد

با خونین سر شکنی فرو می ریزم و می شکنم

و تو نیز

بی امان می شکنی و فرو می ریزی

بر حذر باش از این ویرانگی

این روزها دم دمای غروب سوز سردی ازراه  می رسه یک سرمای لذت بخش که خبر از آغاز پائیز می دهد.

پائیز فصل رویایی و خاطره انگیز . فصلی که همیشه عاشقش بودم و برای ورودش لحظه شماری می کردم.

پائیز برای من همیشه یاد آور شیرین ترین لحظا ت زندگیم بوده وهست.....

امروز تقریبا یک هفته است که زندگی من هم دستخوش تغییراتی شده .

یک سالی می شد که به خاطر اینکه سر کار نمی رفتم توی خونه بودم و خودمو با ورزش و خیلی کارای دیگه

سرگرم می کردم. بعد از اتمام دانشگاه دو سال تو یک مدرسه غیر انتفاعی مشغول بودم .

کار با بچه ها همیشه برام شیرین بوده . بچه ها انسانهایی پاک و بی آلایش که همیشه پر از سوالند و تشنه

یک نگاه محبت آمیز.

هنوز بعد یک سال بیشتر شبها خواب شاگردامو می بینم و بعضی اوقات تو مسیرم اونار و می بینم وچقدر

با اشتیاق جلو می یان و سلام می دن. خوب به خاطر شرایطی از تدریس تو مدرسه دست کشیدم و یک سال

به خودم استراحت دادم.

و حالا یک هفته است که توی یک کارخونه تو قسمت بازرگانی اش مشغول به کار شدم . یک محیط  صمیمی.

برادرم تو قسمت اداری اونجا مشغول به کار و بخاطر کارش همه کارمندا و کارگرای کارخونه برادرمو

می شناسند .روز اول که هراه برادم به سر کار رفتم برام جالب بود که همه برادرمو با اسم کوچیک شهرام

صدا می زدند.

ساعت کارم طولانی از 8 صبح تا 6 عصر . تقریبا وقتی به خونه می رسم هیچ کاری ازم ساخته نیست.

ولی محیط کار و شور و نشاطی که بین بچه ها است دلچسب و خستگی کار رو از تنم در می یاره.

البته هنوز به طور آزمایشی مشغولم و رئیس قسمتومون ادامه یا انصراف از کار رو به خودم سپرده.

هنوز تصمیم قطعی خودمو نگرفتم نمی دونم می تونم این ساعات طولانی کار رو تحمل کنم ؟؟؟؟

بچه های شرکت می گن هنوز عادت نکردی و به مرور با شرایط وفق پیدا می کنی!!!!!

ولی به قول دوستانم کار تو یک محیط مردانه که قبلا با اون آشنایی نداشتم و برخورد با هر نوع آدمی

با رفتارهای متفاوت خیلی می تونه سازنده باشه ..امیدوارم که اینطور باشه.

 

سیاهی برفت و خبر از یار اما نیامد       

                            دل غمناکم ز غصه پژمرد و یار اما نیامد

به رسم وفا تا سپیده نیامد به چشمان من خواب

                              ولی مرغ شب آواز سر داد یار اما نیامد

همچون روحی سرگردان در این سرا مانده ام

                               ای جدا مانده ز من یار اما نیامد

چرا می گویند انسان بی عشق مرده است؟

                             من که با عشق او دست از جان شسته ام یار اما نیامد

گفته بود دلدارم هنگام وداع

                              با طلوع ماه میهمان توام یار اما نیامد

امشب آسمان تا سحر میهمان چشمان من است

                              تا سپیده اشک در چشمو بغض در گلویم یار اما نیامد

 

 

این عاشق شدن یا تعهد دادن نیست که برایمان درد ورنج به ارمغان می آورد بلکه

عاشق شدن یا تعهد دادن به شخص نامناسب است که برایمان درد و رنج به

ارمغان می آورد.

به یاد آوردن این جملات همیشه منو به فکر فرو می بره وقتی انسان در شرایط

خاصی قرار می گیره احساسات بر عقلش غلبه پیدا می کنه و خیلی اوقات این

موضوع به قیمت گرانی به اتمام می رسه.

چند وقت پیش بود که یکی از دوستان صمیمیم دل به عاشقی سپرد و اون قدر در

در عالم عاشقی غوطه ور شد که......

باحرفایی که از شخص مورد علاقش می زد می دونستم که اون فرد مناسبی

نیست و پیش خودم می گفتم حیف از دوست من که دل به یک چنین فردی سپرده

ولی آدم عاشق تحمل شنیدن حتی یک کلمه نا موافق هم نداره چه برسه که

بیادو بشینه پای حرف عاقلانه چه جوری بگم انگاری یک جورایی حسود هم شده بود.

ولی وای از عشق روزی که فرا برسه و تازه عشق اول هم باشه اینو خودش بهم می گفت

بگذریم نصیحتهای این و اون بی فایده بود و زمان می رفت تا چاره کار باشه.....

چند ماه به سرعت برق و باد گذشت واقعا دوست داشتن و عاشق بودن حتی تو چهره آدمها

هم تاثیر می ذاره می شد از برق نگاه دوستم تا ته دلشو خوند انگاری زیباییش

صد چندان شده بود و من هم از شادی اون شاد بودم ولی ته دلم انگاری راضی نبود ......

تا بلاخره او ن چه که نباید شد و توی یک روز بهاری بدون این که بدونم چرا و چطور همه چیز

بین اون دوتا تموم شد .....

اوایل  دوستم طفره می رفت ولی بعدا واسم گفت که بهش گفته بهتره از هم جداشیم ....

این آخرین جمله منو به فکر فرو می بره یعنی  همه دوست داشتن ها و عشق ورزیدن ها

به بن بست ختم می شه؟؟؟؟؟

این که دوستم دوست عزیزم تو این مدت چی کشید و چقد ر زجر کشید تا بتونه اونو

فراموش کنه بماند فقط حالا و بعد ماهها آرامش دوباره به چهره زیبای او برگشته و من

چقد ر خوشحالم که دوباره زندگی با تمام زیبایی هاش  به روی اون لبخند می زنه.....

ولی به نظر من هنوز هم تو این دوره و زمونه می شه عاشق شد و دوست داشتنو

تجربه کر د منتها نه با دل بلکه عاقلانه ولی به هرکی که می گم میخنده ومیگه بذار

تو شرایطش قرار بگیری بعد خودت قضاوت می کنی ......