غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

غروب خاکستری

مجموعه اشعار و نوشته ها

تا تو هستی

خدایا! از عشق این روزهایمان چیزی کنار بگذار برای روزی که فراموشمان شد که
عاشق بودیم چیزی به اندازه یک مشت خاطره،یک لبخند،یک نگاه مهرآمیز تا دوباره وجودمان را در زلالیش بشوئیم واز نو بیاموزیم. اگرخیال داری دوستم بداری هم اینک دوستم بدار پیش از آنکه بمیرم چون آن وقت هرگز صدایت به گوشم نخواهد رسید اگر حالا بدانم می توانم با صدای بلند فریاد بزنم و نیم اجازه ای از سهراب بگیرم و بگویم: تا تو هستی زندگی باید کرد.

دو دلداده

دو دودما ن همسنگ در جلال در ورونای زیبا که در آن می گسترانیم

صحنه خودرا کین خواهی قدیم را با ستیز تازه کشانند جایی که خون عالم

دبستان عالم را آلوده می کند.

تقدیر این چنین رقم خورده است تا از میان کینه توزان دو دلداه با ستارگان قران

دیده بر حیات گشایند و رخداد شوم و رقت بار همراه مرگشان نزاع

نیاکان را به خاک سپارد.

 

 ((رومئو و ژولیت ))

امشب می خواهم

امشب می خواهم راز سرنوشتم را از نورهای سپید مهتاب بپرسم

می خواهم عاشق ترین ستاره قلبم را در وجودم بیابم و آوازم را

با تارهای دلنشین عشق طنین اندازکنم.

گمگشته من در مرزهایی دوراز دلتنگی پرسه می زند اما

افسوس که تردید من دریایی است بی کران که موجهایش

حاصل سیل اشکی است در غروبهای دلتنگی

فصل جدید

خیلی از اوقات تو زندگی به نقطه ای می رسی که پیش خودم بهش می گم نقطه صفر.

مرزی که احساس می کنی  دیگه هیچ راه نجاتی نداری و عجز و ناتوانی مثل یک قفس آهنی

تورو دربر می گیره و انگاری حتی آه و ناله ات به گوش خودتم نمی رسه……

ولی تو اون لحظه های  ناامیدی یکی هست که به نجواهای دلت گوش می ده و تورو به

صبر دعوت می کنه.

حتما حکمتی تو کاره که که فقط خود خدا می دونه و بس.

تو زندگی آدما لحظاتی پیش می یاد که راهی برای پیدا کردن مسیر درست زندگی و فقط

یک جور آزمایش تا فصل جدیدی از زندگیت آغاز بشه.

اون وقت که زندگی با زهم زیبا می شه و دلم می خواد تو این هوا قدم بزنم و بذارم تا نسیم

منو در آغوش بکشه و وجودمو از این همه زیبائی سرمست کنم و به خاطر تمام

داشته ها و نداشته هام در مقابل معبودم سرتعظیم فرود بیاورم .

 

دیگه دوست ندارم

دیگه دوست ندارم

خوش اومدی بی وفا

دیگه دوست ندارم

فقط ازروی عادت تورو به خدامی سپارم

حالا دیگه تو قلبم جایی برای تو نمونده

تمام نقشه هاتو این دل خسته خونده

عشقت به من هوس بود

برو دنبال کارت

گلهای مریمت رو هدیه بده به یارت

دیگه دلم نمی خواد که یار من تو باشی

جا زدی و گذاشتی منو تنها تو جاده

رد شدی از کنارم

زود باش برو از اینجا

دیگه شدی فراموش

من قلب عاشقت رو نمی شکنم با تیشه

چراغ عشقمون هم آهسته میشه خاموش

 

آغاز

در هر غزل که می رسد ابراز می کنم

از عشق پاک توست که اعجاز می کنم

گلهای سرخ باغ به من دل سپرده اند

آری هوای خواندن آواز می کنم

رویای روزگار به پایان رسیده را

زیر درخت خاطره آغاز می کنم

عطر نگاه سبز تو آرام می وزد

بی اختیار پنجره را باز می کنم

با اولین نسیم نوازش پرنده وار

د رآسمان چشم تو پرواز می کنم